چه...



وقتی تنهایی و خستگی و شکست رو به روی من قرار گیرند، چاره‌ای جز نوشتن نیست. روزهایی که نمی‌نوشتم هیچ چیز خوب پیش نرفت و روزهایی که نوشتم، نیز تعریفی نداشت. هیچ چیز مربوط به نوشتن نیست، همه‌اش دروغ است.
نوشته‌هایم، گفته‌هایی است پرداخته شده‌تر، دروغ‌هایی است که به حقیقت نزدیک‌ترند، باورپذیرترند. آن حرف‌هایی است که هیچ‌وقت به زبان نمی‌آورم، آن کارهایی است که هیچ‌وقت نمی‌کنم، آرزوهایی است که هیچ‌وقت به آن نمی‌رسم.
نمود بزدلی من است -و این حقیقت است- ترس‌هایی است که در عالم رویا آن‌ها را شکست می‌دهم، شکست‌هایی است که در هپروت، پیروزی است.
هر چند دروغ است ولی بر منِ جوان عیب نیست.
دیگر حرفی نیست.


در یک روز زمستانی که از خیسی کفشم گله داشتم و ترس از لیز خوردن در برف‌های نیمه آب شده، راهی را انتخاب کردم که آسفالت نبود و هر چند تا زانو زیر برف رفته بودم ولی با فراغ ‌بال، به سمت مقصد حرکت کردم. دختری را در قسمت آسفالت دیدم که با عجله حرکت می‌کرد و برای اینکه متنم طولانی شود، چون آهوی سبک‌بالی، خرامان خرامان از نوع تند، من را که هیچ، کلاغ‌های آسمان را از راه به در می‌کرد.
با خود شرط بستم که اگر افتاد، مقداری پول به صدقه می‌دهم به خصوص اگر به پشت افتاد و کمر به پایینش پر از برف شد، آن‌گاه دو برابر صدقه خواهم داد.
افتاد! و به پشت افتاد! و عین کارتون‌ها و فیلم‌های حرفه‌ای، مثل بدل بازیگر اصلی! چه زیبا! با اینکه نیاز مبرمی به کمک داشت، با ریش‌خندی به راهم ادامه دادم. و بعد ایستادم و رو برگرداندم و نگاهش کردم و افسوس خوردنش را و تلاشش را برای بلند شدن تماشا کردم و لذت بردم.
حال سوال اینجاست، آیا این نوع شرط‌بندی که من انجام دادم، حرام است!؟

سها!


سال نو شد و هیچ چیز نو نشد. گل‌ها شکفته نشد، درخت‌ها شکوفه نکرد، زمین سبز نشد. دیگر باران بی باران! به جای آن که زیر باران بروم پشت پنجره فقط سیل نفهمی را می‌بینم که همه را با خود می‌بَرَد.
فارغ از هر چیز من به هیچ چیز نرسیدم. من این سال را نیز مانند سال قبل گذراندم مانند هر سال. این صفحات این دفتر چند برگ، همه یکسان است؛ همه سیاه است!
زندگی برایم قابل پیشبینی شده است، همه‌اش بدبختی و بلاست، نه چیزی دیگر. دفتر سرنوشت من بی‌برگ است، فقط وجود دارم و فقط هوا می‌م! من نمی‌خواهم هیچ کاری انجام ندهم، ولی هیچ کاری انجام نمی‌دهم! شاید اگر خدا با یک سیخک پشتم بود و به من هشدار می‌داد، تلاشم را می‌کردم. ولی او صبر می‌کند و سیخ نهایی را به جانم می‌زند!
من این چرندیات عید را قبول ندارم. قبلا فکر می‌کردم زمان خاصی است و سفره می‌چیدم و دعا می‌خواندم، حتی اگر لحظه تحویل سال، چهار صبح بود بیدار می‌ماندم. ولی همه‌اش یک قرارداد انسانی است و بی‌معنی؛ اما هنوز دوستش دارم، شاید به خاطر وجود آوردن توهم شادی در دل‌هایمان است. همانطور که می‌دانید امسال ویروس حقیقت همه‌اش را برد!
امشب شب آخر سال است و من دلم گرفته است. ولی عید بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟ و من شانه‌هایم را بالا می‌اندازم!

سها!


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Neudys آموزش خیاطی در تبریز - آموزشگاه خیاطی در تبریز حمل و نقل و اسباب کشی فرشته مهربان سقف چوبی Brian باغ بلور دیده بان شفافیت و عدالت استان قزوین مهندسي مکانيک طراحی سایت